ما منتظریم از سفر برگردی

یک روز شبیه رهگذر برگردی

با کاسه ی آب و مجمری از اسپند

ما آمده ایم پشت در برگردی

وقتی سرشب که رفتنت را دیدیم

گفتیم نمی شود سحر، برگردی؟

ما منتظر توایم آقا ، نکند

یک جمعه غروب بیخبر برگردی

من گوشه نشین کوچه ی برگشتم

ای کاش که از همین گذر برگردی

پرواز نمی کنیم از اینجا ، باید

در فصل نبود بال و پر ، برگردی

وقتش نرسیده است ای مرد ظهور

با سیصد و سیزده نفر برگردی ؟