مرد ظهور

ما منتظریم از سفر برگردی
یک روز شبیه رهگذر برگردی
با کاسه ی آب و مجمری از اسپند
ما آمده ایم پشت در برگردی
وقتی سرشب که رفتنت را دیدیم
گفتیم نمی شود سحر، برگردی؟
ما منتظر توایم آقا ، نکند
یک جمعه غروب بیخبر برگردی
من گوشه نشین کوچه ی برگشتم
ای کاش که از همین گذر برگردی
پرواز نمی کنیم از اینجا ، باید
در فصل نبود بال و پر ، برگردی
وقتش نرسیده است ای مرد ظهور
با سیصد و سیزده نفر برگردی ؟
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۰ ساعت 9:17 توسط همسفر
|